کتابی الهام بخش در مورد جادو و قدرت ذهن، مدیتیشن، قلب و احساسات ماست.
کتاب مغازه ی جادویی نوشته ی دکتر.جیمز.آر.دوتی
مغازهی جادویی داستان جادوی ذهن است که زندگی ما را متحول میسازد…
جادویی که جیم از یک پیرزن در مغازه ی جادویی یاد میگیره و زندگیش بعد از اون ، زیر و رو میشه …
اما هیچ جادویی بدون بها نیست و جیم به پیرزن قول میده تا دانشش رو در اختیار بقیه بذاره !
همین باعث میشه که این کتاب رو بنویسه این کتاب براساس واقعیته!
مغازه جادویی کتابی الهام بخش در مورد جادو و قدرت ذهن، مدیتیشن، قلب و احساسات ماست…
یک مغازه ی جادویی کوچک در لنکستر و آشنایی با روث ، زندگی پسر بچه ای سرگردان به نام جیمز را برای همیشه دگرگون می کند. حالا او یک جراح مغز و اعصاب است و می کوشد از اسرار قلب و مغز پرده بردارد و ما را در سفر خود همراه کند.
بخشی از کتاب
ما فقیر بودیم. چیزی تا بیرون کردن ما از خونه نمونده بود و باید به صاحبخونه پول میدادیم. اما از کجا؟ پدری که همیشه مست بود یا مادر افسرده ام که همیشه مریض بود میتونستند این پول رو جور کنند؟ نه! شاید من میتونستم شاید اگه جادوگر بودم میتونستم یه زندگی بهتری بسازم. زندگی که توش نه فقیر بودیم نه غمگین!
من عاشق جادوگری بودم و می خواستم یه روزی جادوگر بزرگی بشم اما تنها وسیله ی جادوگری من یه انگشت مصنوعی بود که اون هم خراب شد! سوار دوچرخم شدم و توی شهر گشتم تا به مغازه جادوگری برسم. وقتی وارد مغازه شدم فکر نمی کردم جادویی رو یاد بگیرم که تمام زندگیم رو عوض کنه!
من اونجا یک پیرزن به اسم روث دیدم که به همراه پسرش برای چندوقت به شهر ما اومدن.بهش گفتم به جادوگری علاقه دارم و اون گفت می تونه بهم جادویی رو یاد بده که از همه ی جادوها بالاتر و قوی تره.
من از روز بعد شاگرد و همراه اون شدم. توی اون مغازه روث بهم از جادویی گفت که زندگی خودش رو تغییر داد و من رو هم در نهایت از یک پسربچه ی فقیر به یک پزشک مغز و اعصاب تبدیل کرد.اون هم نه با یک چوب دستی و کلاه جادویی که از توش خرگوش بیرون میاد بلکه با چند روش ساده من رو از سرگردونی نجات داد.
ما هم تونستیم پول خونه رو جور کنیم و هم من از اون افسردگی و سردرگمی نجات پیدا کردم.
روث از من خواسته بود ساعت 10 صبح به مغازه بروم و من آن روز صبح با این حس که کیریسمس و تولدم با هم یکی شده است ، بیدار شدم . شب قبلش به سختی خوابیده بودم . اصلا نمی دانستم چه چیزی قرار است یاد بگیرم ولی برایم مهم نبود. فقط می خواستم با روث کمی بیشتر صحبت کنم و اینکه جایی برای رفتن داشتم حس خوبی داشت. احساس مهم بودن می کردم…
دکتر.جیمز.آر.دوتی/ کتاب مغازه ی جادویی/ رمانی خواندنی درباره ی چاکرا درمانی و گوش دادن به مانترا / ترجمه فریناز بیابانی / انتشارات کتاب مجازی/انتشارات آثار برات
امتیاز شما به این مطلب چنده؟