سایر توضیحات
وقتی بهار و گل در اومد، آقا حسنی تو خونه، حوصلهاش سر اومد.
لباس تازه پوشید، از خونه بیرون دوید، ننهش که دید گفت: حسنی
بزرگ شدی ماشالله، چشم نخوری ایشالله، تپل مپل شدی، مثل یه دست گل شدی
برای خواندن ادامه این شعر قشنگ کتاب شعرهای حسنی ۳ حسنی چقدر شیطونکه را می توانی بخری...