سایر توضیحات
داستان بازی پیرامون یک گروه خلافکار به نام باند "ون دِر لیند" است. در ابتدا این گروه شامل سه نفر بود: داچ ون در لیند رهبر و مؤسس گروه، هوزیا متیوز مشاور و مرشد گروه، و آرتور مورگان، صمیمیترین دوست داچ و مورد اعتمادترین فرد برای او. به گفتهٔ خود اعضای گروه، آرتور ماهرترین و بهترین تیرانداز در میان آنها بود، و داچ نیز همیشه او را بهترین شخص در میان خودشان خطاب میکرد. به تدریج گروه بزرگتر شده و اعضای جدیدی مانند جان مارستون، بیل ویلیامسون، خاویر اسکوئلا و … عضو آن میشوند. در این بین دو نفر از اعضا یعنی جان مارستون و ابیگل به هم علاقهمند میشوند که ماحصل آن پسری به نام جک مارستون است.
بازی در سال 1899 اتفاق میافتد، زمانی که دوران غرب وحشی، تفنگدارها و یاغیها رو به پایان است، و دولت آمریکا به دنبال ایجاد تمدن جدیدی در این سرزمین است. در این زمان باند ون در لیند مشغول سرقت برای اهداف جاه طلبانهٔ خود هستند، اما بزرگترین نقشهٔ آنها که دزدی از یک بانک در شهر بلک واتر است با شکست سختی مواجه شده و گروه مجبور رها کردن پول ها و فرار میشود. درست در همین نقطه داستان بازی رد دد ریدمپشن 2 آغاز میشود.
پس از نافرجام ماندن دزدی باند گنگ داچ ون در لیند مجبور به فرار از بلک واتر شدند. داچ ون در لیند متوجه شد برای بقا باید به همراه گروه خود مشغول به بدست آوردن پول شود. شخصیت اصلی این بازی آرتور مورگان است که بازیکن کنترل او را بر عهده میگیرد. آنها پس از درگیری با گروه اودریسکول ها که رقیب گروه ون در لیند است در مخفیگاه آنها نقشه سرقت قطاری را پیدا میکنند. داچ به همراه آرتور، بیل ویلیامسون، مایکا بل، خاویر اسکوئلا، جان مارستون و لنی سامرز از قطار متعلق به لوویتیس کورنوال سرقت میکنند و پول بسیاری بدست میآورند و داچ نیز به اعضای گروه قول میدهد که این آخرین نبرد خونین آنها باشد. در همین حال آژانس ملی کارآگاهی پینکرتون، به دلیل سوابق بد گروه در خلافکاری و قانونشکنی، در تعقیب داچ و گروه او است. چندی بعد لوویتیس کورنوال محل گروه را شناسایی کرده و با یک حمله ناگهانی آنها را فراری میدهد. گروه داچ ون در لیند در ادامهٔ بلند پروازیهای خود مجدد دست به سرقت بزرگی میزنند و اینبار با حمله به بانک در شهر ولنتاین موفق میشوند مقداری پول بدست آورند و همچنین کمپ خود را در شهر 'رودز' بازسازی نمایند.
در شهر رودز داچ و آرتور سعی میکنند با بزرگان شهر از جمله خانوادههای گری و بریثیویت قراردادی را امضا کنند تا برای آنها کار کنند و در عوض از آنها پول دریافت نمایند و ارتباط خود را قوی تر کنند، اما از آنجا که دو خانواده با یکدیگر دشمن هستند، داچ پیشنهاد میدهد که این روابط همزمان با هر دو خانواده مخفیانه باشد، تا گروه از هر دو خانواده منفعت ببرند. اما طولی نمیکشد که نقشهٔ آنها برملا شده و هر دو خاندان با گروه اعلام جنگ میکنند. کلانتر گری در یک حمله در شهر رودز 'شان مگوایر' از اعضای گروه داچ را میکشد و بریثیویت "جک" پسر جان مارستون را میدزدد. در ابتدا آرتور با کمک مایکا بل (یکی دیگر از اعضا) از حملهٔ گریها به شهر جان سالم به در میبرند و آرتور کلانتر گری را میکشد. از سمت دیگر قضیهٔ دزدی جک باعث میشود تا تمامی اعضای داچ ون در لیند به عمارت بریثویت حمله کرده و در یک نبرد خونین و جذاب همهٔ آنها را کشته و عمارت را تصاحب کنند. اما پسر جان در آنجا حضور نداشت. کاترین بریثوییت رئیس خاندان به اجبار داچ به آنها میگوید که جک را به شخصی ایتالیایی به نام 'آنجلو برونته' در شهر سنت دنیس تحویل دادهاست. داچ و آرتور فرزندان کاترین بریثیویت را میکشند و گروه عمارت بریثیویت را به آتش میکشد. کاترین بریثیویت نیز که همه چیزش را از دست داده به سوی عمارت در حال سوختن میرود و خودکشی میکند. بعد از آن داچ و بقیه اعضای گنگ که در حال گفتگو بودن با سرهنگ میلتون(مامور گروه اطلاعاتی پینکرتون ها) مواجه میشوند. او به آنها یک اخطار میدهد، اما داچ توجه ای نمیکند و به او میگوید که ما بزودی از اینجا میرویم.
داچ، آرتور و جان برای بازپسگیری جک در شهر سنت دنیس نزد آنجلو برونته یکی از با نفوذترین افراد این شهر میروند. آنجلو نه تنها از پسر جان به خوبی مواظبت کردهاست بلکه با یک مهمانی مجلل از گروه گنگ داچ ون در لیند استقبال میکند. داچ برای کسب پول بیشتر سعی میکند با مذاکره با آنجلو برونته محل مناسب برای سرقت مسلحانه را پیدا کند که آنجلو برونته اعلام میکند سالن پوکر و اداره پست سنت دنیس از پولدارترین مکانها برای سرقت میباشد. ابتدا آرتور مورگان و خاویر اسکوئلا با شیادی وارد سالن پوکر شده و به آنجا دستبرد میزنند. سپس به اداره پست میروند اما نه تنها پولی در آنجا پیدا نمیشود بلکه پلیسها خیلی زود سر میرسند و نقشه سرقت آنها را نقش بر آب میکنند. داچ که بر این باور است که پلیسها از پیش در محل حضور داشتند این قضیه را خیانتی از سمت آنجلو میداند، شبانه به همراه گروه خود با قایق به خانه ساحلی آنجلو حمله میکند و پس از درگیری با گارد حفاظتی برانته او را ربوده و در آب در محل حضور وی را رها می کنند.
داچ که تنها راه بدست آوردن پول را دستبرد به بانک سنت دنیس میداند با تمامی اعضای گروه به بانک سنت دنیس دستبرد می زنند اما پینکرتون ها عملیات آنها را شناسایی کرده و محاصره میشوند. جان مارستون دستگیر شده و هوزیا متیوز و لنی سامرز از اعضای گروه کشته میشوند. مرگ هوزیا که نزدیکترین فرد به داچ و آرتور بود شوک بزرگی به داچ وارد میکند. عده ای از اعضای گروه از طریق پشت بام راه فرار را پیدا میکنند تا از طریق یک کشتی باربری از سنت دنیس فرار کنند. شکست بزرگ سرقت از بانک اعضای گروه را متواری کرده و تنها عدهٔ کمی از مردان خود را به کشتی میرسانند. آرتور متوجه میشود قرار است ناخدا کشتی از آمریکا توسط راه دریایی به مقصد کوبا برود. حضور در کوبا موقعیت بسیار خوبی را برای بدست آوردن پول برای گروه میتوانست فراهم کند اما کشتی دچار طوفان دریایی شده و غرق میشود. اعضای گروه داچ، آرتور، بیل، مایکا و خاویر به دریا افتاده و با تلاطم دریا به جزیره ای نزدیک کشور هائیتی با نام 'گوارما' میرسند. مأموران گشت ساحلی جزیره آنها را پیدا میکنند و دستگیر میکنند اما افراد محلی به رهبری هرکول فونتین، شورشی گوارمایی به کمک گروه آمده و آنها را از دست مأموران نجات میدهند با این حال خاویر اسکوئلا نمیتواند فرار کند و مأموران او را دستگیر میکنند. افراد محلی به افراد گروه مکان و غذا میدهند تا آنها بتوانند راهی برای نجات خاویر پیدا کنند.
آنها بعد از پیدا کردن خاویر و کشتن فرمانده جزیره با کشتی به آمریکا میروند و متوجه می شوند که افراد گنگ به منطقه ای به نام لاکای رفتهاند. وقتی تمامی اعضای گنگ دوباره گرد هم می آیند، پینکرتونها به آنها حمله میکنند که گنگ این حمله را دفع میکند ولی داچ هشدار می دهد که باید محل را ترک کنیم. آرتور و چارلز اسمیت به قلمرو دار و دسته مرفی برودز حمله میکنند. مرفی برودز گروهی بی رحم و خشن هستند آرتور و چارلز پس از پاکسازی محیط، کمپ را در آنجا مستقر میکنند. کمی بعد مولی اوشیا نامزد داچ که مست کرده میگوید که او دزدی های گنگ را به پینکرتون ها لو داده است چون داچ به او توجهی نمی کرده و قلب او شکسته بوده . اما در همان لحظه سوزان گریمشاو با تفنگ به او تیر میزند و مولی می میرد و می گوید که مولی قوانین را میدانسته و نباید این کار را میکرد. در ادامه، جان مارستون که در دزدی از بانک سنت دنیس دستگیر شده بود، آرتور و سیدی ادلر(یکی از اعضای جدید گنگ که در اول بازی با کشته شدن شوهرش توسط ادریسکول ها به گنگ می پیوندد) برای آزاد کردن جان نقشه حمله به زندان را می کشن ابتدا با بالون از نقطه های زندار عکس برداری و سپس با قایق حمله میکنند.. جان را آزاد کرده و به گنگ بر می گردانند. اما داچ از دست آرتور عصبانی شده و این عمل آرتور را خیانت می شمارد و اذغان میکند که شاید پای دولت به این کار باز شود و داچ به وفاداری آرتور شک میکند.
در این زمان از بازی آرتور سرفههای شدیدی میکند وو در سنت دنیس بیهوش میشود.فردی ناشناس اورا به درمانگاه سنت دنیس میبرد دکتر به او میگوید که به سل(Tuberculosis) مبتلا شده و عمر زیادی برای او باقی نمانده است و در همین لحظه ، آرتور به یاد مزرعه دار بیماری می افتد که چندی پیش اورا به خاطر قرضی که به گنگ داشت، تا سرحد مرگ کتک زده بود. (بیماری سل آرتور از همین مزرعه دار به آرتور سرایت میکند) داچ در سینت دنیس متوجه میشود که کولم اودریسکول(رئیس گنگ اودریسکول) قرار است اعدام شود. داچ و آرتور و سیدی ادلر جلوی نجات کولم توسط افرادش را میگیرند و وی اعدام می شود تا یکی از تهدید های گنگ کمرنگ شود. در این نقطه از بازی کم کم بعضی از اعضای گنگ کمپ را ترک می کنند و راه خود را در پیش میگیرند مانند جوزیا ترلاونی کسی که برای داچ اطلاعات سرقت ها را فراهم می کرد و مردی با زبان شیوا بود یا پیرسون آشپز گنگ یا مری بث که یکی از دختران گنگ بود. همچنین لئوپولد استراوس( مردی اتریشی که زمانی توسط داچ نجات داده شده بود و برای همین به گنگ پیوسته بود) توسط آرتور از کمپ بیرون انداخته می شود زیرا کار او نزول خوری بوده و آرتور هم که دیگر مانند قبل سنگدل نیست و بیماری خودش هم از این نزول خوری ها به وجود آمده، از استراوس به ستوه می آید و اورا از کمپ بیرون می کند. در اینجا اگر بازیکن به سطح خوبی از شرافت رسیده باشد، آرتور به استراوس کمی پول برای ادامه زندگی می دهد اما اگر بازیکن همچنان شرافت کمی داشته باشد،آرتور با استراوس بد رفتاری کرده و اورا وحشیانه بیرون پرت می کند.
داچ ، آرتور و مایکا به شهر صنعتی انسبورگ میروند تا کورنوال بکشند و در این کار، موفق می شوند و به سختی از انسبورگ فرار میکنند، ولی کشتن کورنوال توسط داچ در شرایط مناسب برای آتش بس آرتور را عصبانی میکند. داچ سرخپوستها و ارتش را مجبور به جنگ میکند تا به نقشههای دزدی خود برسد. او با کمک سرخپوستها وگنگ خود که شامل سیدی،مایکا،آرتور،خاویر،جان،بیل و سرخپوستی به نام چشم عقاب است از شرکت نفتی که نزدیک شهر ولنتاین هست دزدی میکند و 500 هزار دلار نسیب گنگ میشود اما در هنگام فرار، آرتور بر زمین میافتد و داچ به او کمک نمیکند.چشم عقاب به او کمک میکند اما خودش زخمی میشود. آرتور ایگل فلایز(چشم عقاب) را پیش پدرش می برد. در اینجا بازیگر صحنهٔ بسیار غمانگیزی را میبیند که چشم عقاب جلوی پدرش میمیرد که رئیس یکی از اخرین قبیله سرخ پوست هاست. داچ بعد چند روز به قطاری حمله میکند که دارای پولی فراوان است که برای ارتش حمل می شود. اما جان تیر میخورد و از قطار میافتد و داچ خبر مرگ جان را به دیگر اعضا میدهد. در ادامه، پینکرتونها به گنگ حمله و ابیگل را زندانی می کنند، مایکا، داچ و بقیه را متقاعد می کند که او را رها کنند. طبق معمول سیدی و آرتور او را نجات میدهند و ابیگیل کارآگاه میلتون را میکشد و در این سکانس ،بازیگر درمی یابد که کسی که در تمام این مدت به گنگ خیانت می کرده و باعث شکست نقشه ها می شده، مالی اوشی نبوده بلکه مایکا بوده است . آرتور این موضوع را به اطلاع داچ می رساند اما او باور نمیکند و اعتمادش را به آرتور از دست می دهد.
جان که معلوم می شود در حادثه قطار نمرده، در حالی که از داچ بسیار شاکی است به کمپ برمیگردد.بازیگر و داچ از کمپ فرار میکنند. این قسمت کاملاً به انتخاب گیمر است که با جان برود یا برای پول به کمپ بازگردد. در هر دو صورت آرتور با مایکا میجنگد و درآخر اگر شرافت بالا باشد آرتور از سل و درتماشای طلوع آفتاب جان می دهد اما اگر نوار شرافت قرمز باشد (پایین باشد) مایکا اورا با چاقو یا تفنگ میکشد. در ادامه گیمر در نقش جان مارستون به بازی ادامه می دهد و در روستا کار میکند و زندگی بدون خشونت و شرافتمندی را برای خانواده خود دارد. اما بعد جان دوباره خلاف میکند و اصطلاحا هفت تیر خودش رو دوباره در دست میگیرد و همین باعث میشود ابیگل دست جک را بگیرد و برود. در ادامه، جان با وام خود یک خانه در منطقهٔ بلک واتر به کمک چارلز و آنکل درست میکند و ابیگل بر میگردد. در آخر داستان، سیدی و چارلز خبر پیدا کردن مایکا را به جان میدهند و سیدی می گوید که سرنخی پیدا کرده است. برخلاف میل ابیگیل، جان همراه آن دو برای کشتن مایکا میروند. جان به همراه و سیدی و چارلز به استرابری میرود و از یکی از افراد اخراج شده مایکا یعنی کلیت اعتراف میگیرند و به کوهستان میروند. بعد از کشتن تمام افراد گنگ مایکا و مجروح شدن سیدی و چارلز، جان، مایکا را پیدا میکند و طی یک بحث و اتفاقاتی، مایکا توسط جان کشته می شود. بعد، اگر پلیر بازی را صد درصد کند جان به قبر آرتور میرود و میگوید (ما با هم تمومش کردیم رفیق). در آخر، کات سین نشان داده می شود و سرنوشت بقیه اعضای کمپ را نشان میدهد. ادگار راس، رریس جدید ارتش و پینکرتون، پس از تحقیقاتی و ردیابی، جان و مزرعه اش را پیدا میکند و این باعث شروع رویداد های نسخه اول بازی یعنی رد دد ردمپشن 1 می شود.